×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دل ببرّیم از نفاق و نام گیریم از وفاق

گفتم بچشم

                                                                               گفت: اول یار من بگذر ز جان،گفتم بچشم

 آشنایی ترک کن با این و آن، گفتم بچشم

گفت: گر خواهی کنی نظّاره ی بر رخسار من

پا منه دیگر  به باغ  گلرخان، گفتم بچشم

گفت:می خواهی اگر بینی هلال  ابرویم

 ننگری دیگر به ماه آسمان، گفتم بچشم

گفت: گر خواهی شبی آیم ترا  اندر کنار

کن کناره از تمام مهوشانان، گفتم بچشم

گفت:گر خواهی بچینی گل ز باغ وصل من

خوار می باید شوی در این جهان ، گفتم بچشم 

گفت: گر داری طمع بوسی لب خندان من

خون روان باید کنی از دیدگان، گفتم بچشم

گفت: میخواهی اگر آیی نهان در کوی من

بایدت بوسید پای پاسبان، گفتم بچشم

گفت:گر خواهی سرِ زلف مر آری بکف

بایدت  زنّار بندی در میان ، گفتم بچشم

گفت: با "راجی " گرفتاری  اگر  در  بند  من

کن فغان و ناله چون دیوانگان، گفتم بچشم

پنجشنبه 25 مهر 1392 - 12:17:19 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://zakhmiedel.gegli.com

ارسال پيام

جمعه 26 مهر 1392   9:27:36 PM

Likes 1

گفت : یارا از چشم مستم کن حذر ، گفتم : بچشم

گفت : از ما هم مکن قطع نظر، گفتم : بچشم

گفت : دردی داری اکنون ؟ گفتم : آری، درد عشق

گفت : درمانی مجوی آن را دگر ، گفتم : بچشم

گفت آگاهی زدرد عاشقی ؟ گفتم که چیست؟

گفت : باید بگذری از جان و سر ، گفتم : بچشم

گفت : پس بیم از چه می باشد ترا ؟ گفتم زننگ

گفت : نام از نام و ننگ اینجا مبر ، گفتم : بچشم

گفت : می جویی زجانان آگهی ؟ گفتم چو جان

گفت : باید باشی از جان بی خبر ، گفتم : بچشم

گفت : خواهی نفکنی خود را به شرّ ؟ گفتم بسی

گفت : خواهان باش بس خیر بشر ، گفتم : بچشم

گفت : بینی حسن خلقی هم بخود ؟ گفتم بلی

گفت : حسن خلق و عیب خود نگر ، گفتم : بچشم

گفت رو سوی خدا بگذار ، گفتم : با چه روی ؟

گفت از روی صفا وقت سحر ، گفتم : بچشم

« سید شهاب موسوی آرانی»

آمار وبلاگ

45256 بازدید

4 بازدید امروز

11 بازدید دیروز

100 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements